خوب میبینم که همگی خوابین و تو آلمان او ایران او اینا ساعت ۳-۴ صبح هست. تو این یکی دو روز خیلی بهمون خوش گذشته ولی جبران میشه تو این هفته . پریروز با هم اتاقیها رفتیم تو شهر یعنی مرکز شهر که بهش میگن centro de cidade تقریبا از نظر تصویر شهری مثل بازارهای شلوغه طرفهای زاهدان و چابهر هست جا مثل بازار تهران ولی یه مقدار داغون تر. ولی همه چیز اونجا پیدا میشه . یه ترمینال بزرگ اتوبوس شهری داره که هر چند ثانیه ماشینها مسافر میارن . و بساط اغذیه فروشهای سیار کلی گرمه ولی اصلا بهداشتی به نظر نمیان. خلاصه در لابلای این همه شلوغی یه میدون خیلی بزرگ با یک ساختمون بسیار زیبا خودشو نشون میده، این ساختمون معروف به teatro de amazona که توسط فرانسویها ساخت شده گویا.گنبد این تئاتر با رنگهای پرچم برزیل نقاشی شده .
خلاصه ما مشغول دیدن این ساختمون بودیم که یه بنده خدای که سرو وضع خیلی معمولی داشت اومد جلو و پرسید که آیا ما آلمانی هستیم ، او بعدش شروع کرد از خاطرات خودش تو جنگل او داستان زندگیش گفتن ... اهل پورتو ریکو بود و راهنمای طور برای جنگل آمازون بود. میگفت اگه بخواین میبرمتون تو جنگل و چند روز همه جارو نشونتون میدمو اینا، ما زیاد بهش اعتماد نکردیم، ولی این ول کن نبود و همش داستان تعریف میکردو مکه مارو کلا به کار گرفته بود. خلاصه از سات ۴ بعداز زهر تا ۸ شب این با ما بود تو شهر بعدش رفت او قرار شد با هم تماس بگیریم اگه خستیم بریم جنگل.بعدش رفتیم کنار رود خانه rio negro و یه عکس باحال گرفتم .
شب قرار گذشته بودیم با یک پسر برزیلی که بریم به جشن تولد شهر، boi manaus. خیلی شلوغ بود ، مثل یه استدیوم ۵۰ تا ۶۰ هزار نفری درست کرده بودن ولی به جای ورزش توش میرقصیدن و آهنگهای برزیلی اجرا میکردن ، هر کسی یک تیشرت باید میخرید تا بتونه وارد استادیوم بشه .تا بحال این همه عدم ندیده بودم که یک جا اینطوری برقسن ، از کوچیک او بزرگ . یه ویدئو و چند تا عکس گرفتم که اگه شد میزارم .
خلاصه ساعت تقریبا ۴ صبح امدیم خونه.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen